ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت» ثبت شده است

 

 

میخواهی نباشی

نه از آن روی که نباشی

میخواهی باشی

و بودن ات را ببینند 

بشنوند ضربان دل ات را

میخواهی بروی

نه از آن روی که بروی

میخواهی آمدن ات را 

دوباره تجربه کنند

و بودن ات را فریاد بزنند

اما مردم چنین نیستند

همین که بروی

دیگر نیستی

مثل قطره اشکی

از چشمان شان می افتی

و فراموش میشوی .

پس بمان

با من بمان

با خودت 

بودن را به بودن ات 

گره بزن باز

 

ذهن خالی

۰ نظر ۲۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۵۹
ذهن خالی

 

خوب که به اوضاع خاصه این نقطه ی جغرافیایی از زمین سراسر زخمی نگاه میکنی هیچ امیدی به بهبود اوضاع نیست !

ایراد از کجاست ؟ 

از مدیریت و سیاست ؟

از ما مردم 

یا از نگرش و رویکرد ما به روند زندگی ؟!

 

همیشه گفته ام و همچنان بر گفته ی خود مصر هستم " امید داشتن ناامیدی میاورد " پس هر دو دام خطرناک ذهن هستند !

 

هر گاه از امید و ناامیدی رها شویم به واقعیت زندگی می رسیم .

به پذیرش می رسیم و آنگاه به تغییر می اندیشیم .

آیا تغییر ممکن است ؟

یا ناممکن ؟!

تغییر ممکن منتظر همت ماست و تغییر ناممکن منتظر یکی شدن با پدیده و یافتن راه جدید ...

 

هنوز خورشید می تابد

زمین میچرخد

و اکسیژن برای تنفس به ریه هامان می رسد .

طبیعت مسیر خودش را می رود بی آنکه به توهمات مالیخولیایی بشر وقعی بگذارد .

 

 

بیایید از امید و ناامیدی به نا+امیدی و دنیای فراتر از خوب و بد قدم بگذاریم .

دستانت را به من بده تا با هم راه را پیدا کنیم ...

 

 

 

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۱۴
ذهن خالی

 

 

امروز داشتم فکر میکردم شاید دیگه نتونم ...

 

جلوی آینه بایستم و تارهای موهای سیاه ام رو ببینم .

 

پس خوب به اونها نگاه کردم ...

 

اومدم توی پذیرایی و به خودم گفتم شاید دیگه نتونم زانو هام را بالا بیارم .

پس شروع کردم به ورزش زانو ...

 

چای دم کردم . عطرش رو به درون کشیدم .

شاید دیگه نتونم چای دم کنم 

یا حتی عطر خوب بهارنارنج رو به درونم فرو بدم .

یا حتی اصلا شاید نتونم چای بنوشم ...

 

 

 

+به کارهایی که قبلا . مثلا 10 سال پیش یا بیشتر میتونستم انجام بدم و حالا نمیتونم فکر کردم .

به جوانی و شادابی و سلامت و بی خیالی

به خیلی چیزها ...

 

++بنویسم شاید دیگه نتونم ببینم یا تایپ کنم ...

 

 

- خبر خودکشی سریالی رزیدنت ها بدجور من رو ریخت به هم . 

۱ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۱۱
ذهن خالی

 

نرود میخ آهنین در سنگ !

 

نصیحت کردن بزرگترین اشتباه ما ملت گل و بلبل ه .

اصلا این نصیحت کردن از کجا شروع شد ؟ من که نمی دونم . ولی وقتی به خودم و اطرافیان و جامعه دقت میکنم . وقتی اشعار و ادبیات مون را بخاطر میارم یک مطلب واقعا مشهوده .

ما ملت خودشیفته ای هستیم که روی دیگران زوم کردیم و براحتی حریم خصوصی دیگران را زیر پا میذاریم .

از همون طفل معصومی که پا به دنیا نذاشته و هنوز در زهدان مادر غرق خوشی هست دخالت در زندگی را شروع میکنیم .

کلا در شرایط فعلی زمین من مخالف زاد و ولد هستم . پس بماند که کلا ما از ظالم ترین نوع بشر بودیم و هستیم . ولی این که برای فرزندان مون حق و حقوق درست و درمونی قائل نیستیم و به هزار بهانه در مسائل کاملا خصوصی و فردی اونها دخالت میکنیم ؛؛بحث دیگریه که من الان بشدت روی اون حساس شدم !

نصیحت نکنیم . نه به فرزندانمون و نه به دیگران .

هیچکدوم ما ساعت شماته دار نیستیم تا بخوایم دیگران را از خواب ناز بیدار کنیم . این رو خوب در گوش خودمون فرو کنیم که نصیحت یعنی فضولی !

و بجای این دخالت ها و ورود به حریم دیگران بچسبیم به :

-وظایف مون بعنوان والدین قرن 21

-مسئولیت اجتماعی مون

-وظایف مون در قبال رشد فردی 

 

 

اگر خیلی دوست داریم که دیگران را به راه درست هدایت کنیم ( کی می دونه واقعا چه راهی درسته و چه راهی غلط ؟ ) یا بهتر بگم اگر خیلی دوست داریم که اخلاق گرایی و اگاهی و رشد فردی در جامعه ترویج بشه یک راه بهتر هست .

الگوی عملی خوبی باشیم .

یک انسان موفق اخلاق گرای شاد !!

 

 

چنین فردی بصورت برق آسا به الگو تبدیل میشه .

رسالت ما هم تکمیل :)))

۳ نظر ۰۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۰۹
ذهن خالی

 

 

چند روزه که درگیر مرور خاطرات خوش هستم . با خودم فکر میکنم که چه ایرادی داره گاهی این کار را بکنم ؟ حواسم هست که درگیر خیالبافی نشم ولی واقعا بعدش حس خوبی پیدا میکنم .

این روزهای کرونایی که اسیر ندانم کاری ها و بی تفاوتی ها هستیم و از در و دیوار داره ویروس میباره مجبوریم به فضای مجازی ذهن مون پناه ببریم تا یادمون نره که روزی روزگاری روی زمین می شد راحت و بی دغدغه سفر رفت ، موزه رفت ، کافه رفت ، مهمونی و دید و بازدید و پیک نیک های اخر هفته رفت .

کتابخونه و کتابفروشی رفت ؛ بی ماسک و بی دستکش و نترسید و نلرزید از اینکه مبادا ...

دلم میخواد برم قنادی سر وصال شیرازی و یه ناپلئونی بخورم با قهوه .

دلم میخواد برم کافه نادری ...

دلم میخواد برم سفر ؛سیستان و بلوچستان ، یزد ، گیلان و شوشتر ...

دلم میخواد در سفرهام از لبخندهای مسافران و توریست های خارجی و کودکان عکس بگیرم .

دلم میخواد برم کلوچه نوشین توی لاهیجان و کوکی داغ بخورم .

دلم میخواد یک بار دیگه برم زیر زمین قلعه ی سلاسل شوشتر .

دلم میخواد یک بار دیگه راحت سوار اتوبوس بشم و برم شیراز .

 

اما حالا باید بشینم روی مبل و چشمام رو ببندم و خاطرات را مرور کنم و به یاد باقلواهای خوشمزه قزوین یه چای سبز هم بخورم .

باز خوبه عکس ها رو دارم .

باز خوبه شکمو بودم و طعم ها رو یادم مونده .

 

 

 

یادمه چند سال پیش ژاپن طرحی ارائه کرد که افراد با گذاشتن عینک های مخصوص و دیدن فیلم احساس میکردن در محل حضور دارن .

مثل شهرفرنگ بچگی هامون یا دوربین هایی که اون زمون ها از مکه سوغاتی می اوردن .

 

 

 

تا میتونید خاطره بسازید . روزی به کارتون میاد ...

 

 

+سفر در اروپا داره شروع میشه .

+هند برگریزان انسان های بیگناهه .

زمین : بیگناه ؟!کدوم بیگناه ؟! داری از چی حرف می زنی .

شما ادما دارین چوب ندانم کاری خودتون رو میخورین .

 

 

 

 

۲ نظر ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۱:۰۱
ذهن خالی

 

در لحظه که باید باشیم نیستیم .

لحظه بعد روی اون لحظه که نبودیم زوم میکنیم و ای کاش ای کاش سر میدیم .

این یک دور تسلسل در زندگی اغلب ماست .

هر لحظه در حسرت لحظه قبل هستیم .

 

نه میشه گذشته رو از اول نوشت و نه آینده رو کنترل کرد .

تنها راه حضور حداکثری و حتی المقدور کامل در لحظه است . لحظه ها به تنهایی کامل و بی نقص هستند اما اگر خیلی درگیر زمان هستید لحظه ها رو المان های زمان فرض کنید . المان هایی که خود به تنهایی زمان هستند .

مثل قطره و دریا ...

+

Carpe diem

۳ نظر ۰۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۴۷
ذهن خالی

سالهای عمر خود را که به پلک بر هم زدنی می ماند صرف این خیال دل انگیز کردم که عشق یک حس دو طرفه است و از بودنش خرسند و از نبودنش چه غمگین بودم .

چه شورها و چه اشک ها

چه شادی و چه غم ها

چه مستی ها و چه هشیاری

چه ها که داشتم و نداشتم ...

این روزها که دگردیسی دیگری را تجربه میکنم خوب میفهمم که آنچه بود بین من بودم و تنم .

پای کسی در میان نبود و ای کاش زبان در کام میگرفتم و راز خود بر ملا نمی کردم .

ای کاش گوش را پنبه می کردم و راز کس نمی نیوشیدم که چنین بر خود بخندم دیوانگی را که سالها به زنجیر حماقتش اسیر بودم .

معشوق من آینه ای بود که عشق مرا بر من میتاباند که او ماه بود و من خورشید و تنم زمین ...

 

 

۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۱۴:۰۶
ذهن خالی

 

 

چون و چرا در کار دنیا

سعی در کنترل تمام اتفاقات 

غفلت از سلامتی

غفلت از اینکه زندگی همین دم است و من هم مثل همه سهمی از آن دارم

 

آدم وقتی از خودش خسته میشه بدتر از وقتیه که از دیگران و شرایط خسته میشه ...

۱۶ نظر ۰۷ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۲۳
ذهن خالی

 

اوضاع یک جوری شده که واقعا باید در لحظه زندگی کرد .

 

یک جوری انگار همین حالا بهت چشم و گوش و چشایی و بویایی و لامسه دادن .

نمیگم انگار همین حالا بدنیا اومدی چون نوزاد درکی از جهان نداره .

 

 

مثل اون کلیپ که یک کودک به کمک سمعک برای اولین بار صدای مادرش را می شنید .

 

 

اکنون

اولین نگاه

آبی آسمان چشم هایت

سرخی لبانت

اولین آوا

مرا با نام ام بخوان

اولین طعم

و باز شیرینی لبانت

آه از لبانت

...

اولین لمس

گرمی دستانت

اولین بو

عطر تن تو

اکنون

من پرم از تو

 

۰ نظر ۲۹ دی ۹۹ ، ۱۸:۱۸
ذهن خالی

دیگر آنقدر جوان نیستم که همه چیز را بدانم !

 

 

 

 در سنین میانی  پر رنگ ترین دغدغه ی ذهن و یا اصلا بیایید که بگوییم سیستم عامل مغز ؛  بر پایه یک چیز است  :

احساس غلیظ نادانی !

 

 

اگر میانسال بودی و چنین حسی نداشتی یقین بدان که هنوز جوانی !

۰ نظر ۱۵ آذر ۹۹ ، ۱۶:۵۴
ذهن خالی