ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت» ثبت شده است

نگرانی

نگرانی

نگرانی

گاهی دچار وسواس ذهنی میشم . افکارم روی یک موضوع قفل میشه و بهش پر و بال میده . پر و بال پرواز در سیاهی !

 

این جور مواقع تلاش میکنم با ارزیابی و براورد درست از احتمال وقوع و عدم وقوع و تجزیه و تحلیل عوامل به یک نتیجه ی منطقی برسم .

از اونجا که کلا به امید و ناامیدی باوری ندارم با محاسبه حدودی احتمالات سعی میکنم وضعیت خودم را براورد کنم .

گاهی با وجودی که احتمال موفقیتم بالاست ذهنم بدبینانه میخواد خودش را برای لحظه عدم موفقیت آماده کنه .

یک جور واکنش دفاعی و آماده سازی برای لحظات بحرانی تا جا نخورم و دپرس نشم و خودم را نبازم .

این روش یکسری محاسن و یکسری معایب داره .

محاسنش اینه که برای مواقع خاص آماده میشم .

ایرادش اینه که به پیشواز چیزی میرم که شاید هرگز اتفاق نیافته . چیزی که مطلوبم نیست و ممکنه احتمال وقوع اش هم کم باشه .

این پیشواز رفتن دق مرگم میکنه !!

 

فکر کنید که مثلا 10 ماه دیگه 5% احتمال عدم موفقیت دارید .

در این مدت خودتون را با فرض اون 5% آزار میدید و نگران میکنید . چطوری ؟

در ذهن فرض را بر وقوع میذارید و برای اون لحظه برنامه ریزی میکنید . یعنی مدام اون لحظه کوفتی جلوی چشم شماست .

 

همه جا نوشتم و چسبوندم .

اصلا گور باباش .

بذار هر چی میشه بشه .

...

۰ نظر ۱۴ آذر ۹۹ ، ۲۱:۱۱
ذهن خالی

اغلب آدم ها یا در گذشته زندگی می کنند و یا با گذشته .

 

خوب یا بد من بیشتر گذشته را استثمار میکنم و فرصت زیادی برای به بردگی کشیدنم به او نمی دهم .

ولی من هم یک مشکل دارم و آن زندگی برای آینده است .

 

آینده ای که نبوده و نخواهد بود .

آینده نگری که به افراط کشید نتیجه اش شبیه همان زیستن در/ با گذشته است .

اکنون نقطه ی عطف منحنی زندگیست . قبل و بعد از آن نتیجه ی یکسانی دارد .

اتلاف زندگی !

 

نگرانی برای اینده چیزی نیست جز به پیشواز رفتن رنجی که نیست و خودمان خلق اش کرده ایم .

برنامه ریزی دقیق چیزی نیست جز گرفتن شانس هیجان از زندگی خودمان .

کمال طلبی چیزی نیست جز گرفتن لذت زندگی از خودمان .

و ترس نه تنها برادر مرگ که خود خود مرگ است . ترس در سکوت و موذیانه اکنون ما را نابود میکند .

ترس از شکست . ترس از رنج . ترس از واقعیت زندگی ...

 

تمرین میکنم . زیستن در اکنون را . حس بودن را .

 

امروز فهمیدم که عجیب برای خودم دلتنگم ... 

۳ نظر ۱۴ آذر ۹۹ ، ۱۵:۱۴
ذهن خالی

 

سینه ام 

صخره ایست

گورستان امواج زندگی

و سکوتم

مویه هایی ست

مشترک

..

پیکر وال ها

بر ساحل

.

دریا مرا میخواند ...

 

ذهن خالی

 

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۱۲:۴۱
ذهن خالی

 

و سکوت

دلبری ست

اسیر دیو کلام

 

...

 

از چشمهایم بخوان

خواندنی ها را 

 

..

تن ام لمس شده است

احساس را

 

.

 

سکوت احساس

در تن سنگ

ترک می خورد

بی هیچ صدا

 

ذهن خالی

۰ نظر ۰۶ تیر ۹۹ ، ۱۲:۱۲
ذهن خالی

درد ِ مرا
تازه میکند شعر
و باران
شورابی است زخم های کهنه را
چشم میبندم
به عمد
بر شهوت نوشتن ات
...
گذری نخواهد بود خیالت را
به کویر خیالم

آری یار
دیریست که آرزوی معجزه را 
به گور سپرده ام
در کنار طپش های قلبی گنگ

سکوت بر لبانم تار بسته
و اندوه
 بختک تمام خواب هایم شده است
..
زبان نخواهد گشاد
قلم
حتی اگر ببارد
باران
حتی اگر ببارد عشق

.
پیرهنم به پاییز سپرده ام
گیسوانم را به زمستان 
و 
دیگر بهاری نخواهد بود
تقویم  بی تابستان مرا

 

ذهن خالی

۲ نظر ۰۴ تیر ۹۹ ، ۱۱:۵۰
ذهن خالی

رود

آرام

خروشان

از میان دره

از میان دشت 

میگشاید راه خویش

و دریا

چشم براه

میخندند ...

 

 

 ذهن خالی

 

۰ نظر ۰۲ تیر ۹۹ ، ۱۵:۵۰
ذهن خالی

 

 

دیروز آمده است

نه برای ماندن ؛

طعم گس اش زیر دندان امروز !

...

بوی نان می پیچید در خانه 

تنور سرد است

سفره خالی

 

..

هزار آینه ی پر غبار 

نه دست پر شوقی

.

وداعی سرد

و چشم هایی شیشه ای !

 

میپیچند در خیال اتاق واژگان :

"بدرود ای پیکر پوسیده"

"بدرود ای مسافر بی مقصد " 

"بدرود"

آه ی از نهادی

و هیچ 

 

 

 

یک ذهن خالی

 

 

 

۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۰۷
ذهن خالی

نوشتن آغاز کرده ام
نه به یاد تو
که بی یاد تو  !
نه بر دفتر
که بر خاطرات تو !
...
و این تلاش 
و این جان کندن
برای فراموشی ات
به باد می رود
وقتی در خوابم 
و تو موذیانه
   به رویاهایم می خزی ...


ذهن خالی

۵ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۴۰
ذهن خالی

گاهی می روی

که نباشی .

گاهی می روی

که باشی

که بودن ات را

دوباره جان بخشی

در دم مسیحا نفس دل تنگی

...

وقتی رفتی

و دیگر نبودی

وقت رفتن است

که نباشی

..

وقت رفتن رسیده است

.

می روم

که نباشم

 

یک ذهن خالی

 

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۱:۵۵
ذهن خالی

 

حس خوبیه وقتی یک ترانه ی عاشقانه میشنوی یک دفعه ببینی با تمام وجود با روح ترانه یکی شدی ...

 

و چقدر ضد حاله وقتی که میبینی داری ترانه را زمزمه میکنی بی اونکه عاشق باشی . نخوای که عاشق باشی و به چشم یک محال مزاحم بهش نگاه کنی ...

 

وقتی تمام وجودت انباشته از عشقی فراگیر باشه بی هیچ حسرت این بی عشقی رمانتیک را به فال نیک میگیری و لبخند و یک چشمک ...

 

معنی این چشمک را فقط خودت میفهمی 

و شاید اویی که دیگر نیست و روزگاری تو بود !

+Demis Roussos

A lonely room and empty chair
Another day so hard to bear
The things around me that I see remind me of
The past and how it all used to be

From souvenirs to more souvenirs I live
With days gone by when our hearts had all to give
From souvenirs to more souvenirs I live
With dreams you left behind
I'll keep on turning in my mind

There'll never be another you
No one will share the worlds we knew
And now that loneliness has come to take your place
I close my eyes and see your face

From souvenirs to more souvenirs I live
With days gone by when our hearts had all to give
From souvenirs to more souvenirs I live
With dreams you left behind
I'll keep on turning in my mind

From souvenirs to more souvenirs I live
With days gone by when our hearts had all to give
From souvenirs to more souvenirs I live
With dreams you left behind
I'll keep on turning in my mind

۱ نظر ۳۰ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۳۶
ذهن خالی