یک روز زندگی رو به یک کتابخونه کتاب نمیدم .
کسی نمیتونه از کتاب چیز ارزشمندی یاد بگیره مگر اینکه اون رو زندگی کنه !
+چونه هم نزنید که کوتاه نمیام :)
یک روز زندگی رو به یک کتابخونه کتاب نمیدم .
کسی نمیتونه از کتاب چیز ارزشمندی یاد بگیره مگر اینکه اون رو زندگی کنه !
+چونه هم نزنید که کوتاه نمیام :)
دریچه ای دیگرست به زندگی
سفر به جایی که نرفته ایم
زبانی که نیاموخته ایم
پنجره ای که باز نکرده ایم
غذایی که نچشیده ایم
و دریایی که دل به آن نزده ایم
در حصار امن مان بوی پوسیدگی و تعفن غوغا میکند و ما شامه ی خویش را به خوابی عمیق لالایی گفته ایم
+ماجراجویی و تجربه های جدید چیزهایی هستند که حال من را خوب میکنند . شما چطور ؟
غیر از شمال و مشهد و اصفهان و شیراز کجاها رفتین ؟
یا اونهایی که توان سفر به خارج از کشور را دارند غیر از ترکیه و دبی و ایتالیا و ...کجاها رفتین ؟
غیر از زبان مادری به چه زبان و زبان هایی میتونید حرف بزنید ؟
اگر جلوتون خرچنگ یا جلبک بذارن میخورین ؟
تا حالا آتش روشن کردید ؟
چادر زدن بلدین ؟
تا حالا ماهی گیری کردین ؟
توی جنگل بدون وسیله غذا درست کردین ؟
مجبور شدین که به سبک عشایر و کولی ها از توالت بدون سقف و شیر آب استفاده کنین ؟
می دونین نون ساج چه بویی داره ؟
چای پونه که از سر چشمه چیدین دم کردین ؟
پنیر درخت خرما خوردین ؟ اصلا نخلستان دیدین ؟
بلوط توی آتش پختین ؟
و خیلی چیزهای دیگه که تا از نقطه ی امن نزنیم بیرون نمیتونیم تجربه کنیم .
بزرگترین آزادی هر آدم و تنها اختیارش اینه که هر وقت دلش خواست میتونه به زندگیش پایان بده .
این آزادی و اختیار باعث میشه خیلی ها تا مرگ طبیعی یا حتی غیرطبیعی به دست غیر ؛ دوام بیارن !
چه روزهایی که با فکر به خودکشی و روش های اون سرگرم شدیم و زندگی مون کش اومده و پاره نشده !
اگر خیلی بهت سخت میگذره یک راهی براش پیدا کن هر چی غیر از خرید اسلحه چون خیلی گرونه 😂
کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در میاید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک؛ فضا؛ رنگ؛ صدا؛ پنجره؛ گل؛ نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار؛ از پشه؛ از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
سهراب سپهری
+در پی چگونگی بودن ها نباشیم و بجای او در شگفتی_ بودن ها یعنی بودن صرف اونها غرق بشیم و نه در روزمرگی ها چونان که لحظه و هستی خودمان را فراموش کنیم !
به عبارتی مجذوب روزمرگی های زندگی نشیم .
مشخص نیست چی میشه .
کاری هم از دست ما آدمای معمولی بر نمیاد .
فقط گول ظاهر را نخوریم .
پشت این حرف ها چیز دیگری پنهان است !
+فعلا تا میتونیم شیره ی زندگی را به درون بکشیم .
Enjoy it