ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

خشونت / پنج نگاه زیرچشمی
#اسلاوی_ژیژک

 

نیل گیمن نویسنده داستان بی پرده «مرد ماسه ای» در قالب عباراتی به یاد ماندنی نوشته است:

آیا هرگز عاشق شده اید؟ آیا وحشتناک نیست؟ عشق شما را بسیار آسیب پذیر می سازد. سینه تان را می شکافد و قلب تان را باز می کند و این یعنی کسی می تواند وارد وجودتان شود و شما را به هم بریزد. شما همه این دیوارهای دفاعی را به پا می کنید، یک زره تمام قد می سازید تا هیچ چیز نتواند به شما صدمه برساند. سپس احمقی که فرقی با دیگر احمق ها ندارد،  سرزده وارد زندگی احمقانه شما می شود و در آن پرسه می زند شما بخشی از وجودتان را به آن ها می دهید. آن ها این را از شما نخواسته اند. بلکه یک روز کار احمقانه ای مانند بوسیدن شما یا لبخند زدن به شما کرده اند و سپس دیگر زندگی تان مال خودتان نیست. عشق گروگان می گیرد، وارد وجودتان می شود. شما را میبلعد و رهایتان می کند تا در تاریکی مویه کنید. عبارت بسیار ساده ای شبیه این که شاید بهتر باشد فقط با هم دوست باشیم تبدیل به ترکی در شیشه قلب تان می شود. عشق صدمه رسان است. نه فقط به تخیل تان، نه فقط به ذهن تان، بلکه به روح تان صدمه می زند. عشق دردی است که وارد وجودتان می شود و پاره پاره تان می کند. شخصا از عشق بیزارم.

به قول ژیل دولوز «اگر در رؤیای کس دیگری به دام افتی دخلت آمده است!»…
 آندری تارکوفسکی فیلم‌ساز اهل شوروی سال‌های پایانی عمر خود را در استکهلم می‌گذراند و روی فیلم ایثار کار می‌کرد. به او دفتری در همان ساختمانی داده بودند که اینگمار برگمان نیز که در آن ایام هنوز در استکهلم به‌سر می‌برد دفتری در آن داشت. گرچه این دو کارگردان احترام عمیقی برای هم قائل بودند و یکدیگر را بسیار تحسین می‌کردند هرگز با هم دیداری نداشتند بلکه به‌دقت از دیدار با هم پرهیز می‌کردند.
 گویی به دلیل نزدیک بودن جهان‌های‌شان روبه‌رو شدن مستقیم با یکدیگر را بیش از حد دردناک و محکوم به شکست می‌دانستند. آن‌ها احتیاط‌نامه‌ی خاص خودشان را ابداع کرده بودند و آن را رعایت می‌کردند.

۲ نظر ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۲:۳۲
ذهن خالی

 

 

دردی 

از من زاده میشود

از منی که نه منم

از منی که زهدان رنجم 

دردی از من

سر برون می اورد

تا شعری بزاید

تا شعری بگرید

رنج انسان بودن را

 

 

 

 

 

۰ نظر ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۸
ذهن خالی