وقتی تحصیل کرده و باشعور هستید که بتوانید تقریبا هر حرفی را بشنوید بدون عصبانت !
وقتی تحصیل کرده و باشعور هستید که بتوانید تقریبا هر حرفی را بشنوید بدون عصبانت !
پایان ماندن و گندیدن
دست و پا زدن در باتلاق گذشته
و آغازی جدید
تا از گذشته عبور نکنیم جایی برای امروز باقی نخواهد بود .
زندگی در لحظه و جهش کوانتومی در راه است ...
+دوستان پیام خصوصی ندید چون نمیتونم ریپلای کنم .
به هر حال سپاس که من را به یاد دارید .
خود بودن سخت است جایی که میخواهند خودت نباشی .
وقتی مجبورم تظاهر کنم به آنچه نیستم تا حقم را بعنوان امتیازی جلوی من پرت کنند حالم از وضعیتی که در آن قرار گرفته ام بهم میخورد .
رنج میکشم .
رنجی طاقت فرسا .
تظاهر کردن و نقاب زدن های بی آزار بخشی از زندگی همه ی ماست . پسندیده و یا فضیلت نیست و به آن ادب و مهربانی میگوییم .
ولی این که از سر نیاز و اجبار سرت را جلوی دریوزگان که حق ات را دو دستی گرفته اند و تا مطیع نباشی به تو نمی دهند رنج آور است .
سکوت میکنی تا مطیع به نظر بیایی . به خودت خیانت میکنی تا حق بقا را از دست ندهی .
حق ات را میگیری اما نه با چنگ و دندان و سری بالا گرفته و با افتخار .
حق ات را با احساس له شدن میگیری .
اما چاره چیست ؟!
تا رشوه ندهی حق ات را نمی دهند .
آیا میشود مدام جنگید ؟
با دشمنی قدرتمند که به اشاره ای نابودت میکند ...
من هر سال توی وبلاگ هام تولدم رو به خودم تبریک میگم .
این کار دو خاصیت داره .
اول اینکه یادم هست که بودنم ارزشمنده.
دوم یاداوری به کسانی که روز تولدم رو فراموش کردن .
۶ بهمن تولد یک اکواریوسی مبارک🥳🥳💜💜
ذهن خالی
زیاد فکر کردن بشدت مخرب و ویران کننده است .
اگر ذهن را متوقف نکنیم ما را نابود خواهد کرد.
وقتی به یک ترس یا نگرانی زیاد فکر میکنیم .
وقتی اجازه می دهیم ذهن بصورت افراطی و حتی مستمر به یک فکر منفی اعم از خاطره ای در گذشته یا ساختن یک سناریو برای آینده مشغول شود .
یا درگیر قضاوت ها و پر و بال دادن به وقایعی بشود که نمی دانیم اتفاق افتاده است یا اصلا وجود دارد یا تصورات ذهن ماست ؟!
همه ی اینها مغز را درگیر احساساتی میکنند که باعث ترشح هورمون هایی میشوند که در صورت وقوع یک حادثه رخ می دهند .
همان فشارها
همان رنج ها
همان تخریب ها
همه و همه ناگهان به جسم ما هجوم میاورند و اگر این رفتار ادامه پیدا کند جسم و روان بیمار میشود .
بسیاری از خاطرات ادمی ساخته ذهن اوست و هرگز اتفاق نیافتاده است .
این خاطرات نتیجه ی استنباط ها و قضاوت های فرد و تکرار و نشخوار آنها در ذهن است که تدریجا در مغز بصورت یک خاطره تثبیت میشود . در حالیکه که اتفاق نیافتاده است !
مراقب وسواس های ذهنی و فکری باشیم .
بجای درگیری ذهنی دست های خلاق را درگیر خلق کردن کنیم و اجازه بدهیم واقعیت ها خودشان را آنگونه که هستند نشان بدهند نه آنگونه که در ذهن خودمان خلق شان کرده ایم .
موانع پیشرفت و حرکت اغلب در ذهن ماست . ما خودمان برای خودمان مانع درست میکنیم .
با افکار منفی
با تاخیر در انجام یک کار و فعالیت
با قضاوت های غلط در مورد خودمان و دیگران
با اتصال مان به روح زندگی ؛
ذهن را از افکار بیهوده رها کنیم و دست ها را درگیر خلق زیبایی ها کنیم .
اتصال به زندگی و شور زیستن خود به خود بوجود نمی آید !
و اندیشیدن با فکر کردن افراطی و فساد ذهن متفاوت است .
اغلب افکار وسواسی حول و حوش خاطرات منفی ؛ ترس ها ؛ نگرانی ها و نیازهای برآورده نشده است .
به ذهن استراحت بدهیم و به جای آن دست ها را درگیر کاری خلاقانه کنیم .
کاری انجام بدهیم که از درون ما میجوشد .
اثری ایجاد کنیم که تبلور زیبایی درون ما باشد و از دیدن ان لذت ببریم .
سازندگی و روان سالم
روحیه شاد و اتصال به زندگی بستگی به انتخاب ما دارد .
ذهن را خالی و ساکت کنیم تا افکار خلاق و سازنده
ایده های نو
و شادی به درون مان بیاید !
نشسته ام
سوار بر زورق زمان
باد می آید
بادبان ها باز
پارو ها در دست
می روم
به شوق
ناگهان بیگانه ای میشوم
که نه می دانم کی هستم
نه این چیست که بر آن می روم
و نه می دانم که به کجا می روم !
نام ها را میشناسم
اشیا را میشناسم
ولی دیگر هیچ رابطه ای با تن خود
با پیرامون خود
و با زمان ندارم
همه چیز گسسته است
من گنگی خواب زده ام
و شاید یک ربات
جمله ی بیقراری ات از طلب قرار توست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت !
مولانای جان
وبلاگ نویسی برای ارواح !
تنها بازدید کنندگان ربات های جستجوگر هستن .
شما باشید مینویسید ؟!
فیسبوک که هیچ.
اینستا هم باید شاخ باشی .
تلگرام هم که فقط چند کلمه .
کجا میشه عین آدمیزاد حرف زد و حرف شنید ؟ همین بلاگ ها ...
اونم که توسط ربات و گوگل تسخیر شده .
هر چقدر پرو باشی و معتاد بالاخره از رو میری ...
از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی ، نه تاب سخن داریم
آوارِ پریشانی ست ، رو سوی چه بگریزیم ؟
هنگامه ی حیرانی ست ، خود را به که بسپاریم ؟
تشویش ِ هزار «آیا» ، وسواس ِ هزار «امّا»
کوریم و نمی بینیم ، وَرنه همه بیماریم
دورانِ شکوهِ باغ ، از خاطرمان رفته است
امروز که صف در صف ، خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم ، آن ذات ِ گرامی را
تیغیم و نمی بُّریم ، ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم ، بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم !
من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امیّد ِ رهایی نیست ، وقتی همه دیواریم
شاعر حسین منزوی
با من برقص
در میان دخترکان رنج
و لبخند بزن
به مادران داغدیده
هر چند تلخ
هر چند تلخ
اندوه تمامی ندارد
و شور زندگی
در اقیانوس مرگ
در احتضار است.
با من برقص
در میان مردمانی رنگ پریده
دست هایم را بگیر
با من میان آتش قدم بگذار
با من در میان آتش
ممزوج شو
بگذار زهدان من
در خود بپرورد
شور را
شوق را
و زندگی را
رنج را پایانی نیست
با من برقص ...
ذهن خالی
نمی دونم سرچشمه ی عشق کجاست ؟
هورمون ها
مغز
به هر حال وقتی میاد سراغت یک تست خوب داره .
کشش عاشق به بالندگی از طریق معشوق !
عشق به مادر
عشق به فرزند
عشق به وطن
عشق به طبیعت
عشق به یک رشته ی هنری
عشق به یک فرد
عشق افلاطونی
عشق همراه کشش جنسی
و یا هر عشق دیگه اگر رشد و بالندگی در اون نباشه رفوزه است !