ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

پست 0200

جمعه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۹، ۰۲:۰۶ ب.ظ

سالهای عمر خود را که به پلک بر هم زدنی می ماند صرف این خیال دل انگیز کردم که عشق یک حس دو طرفه است و از بودنش خرسند و از نبودنش چه غمگین بودم .

چه شورها و چه اشک ها

چه شادی و چه غم ها

چه مستی ها و چه هشیاری

چه ها که داشتم و نداشتم ...

این روزها که دگردیسی دیگری را تجربه میکنم خوب میفهمم که آنچه بود بین من بودم و تنم .

پای کسی در میان نبود و ای کاش زبان در کام میگرفتم و راز خود بر ملا نمی کردم .

ای کاش گوش را پنبه می کردم و راز کس نمی نیوشیدم که چنین بر خود بخندم دیوانگی را که سالها به زنجیر حماقتش اسیر بودم .

معشوق من آینه ای بود که عشق مرا بر من میتاباند که او ماه بود و من خورشید و تنم زمین ...

 

 

۹۹/۱۱/۱۷
ذهن خالی

یادداشت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی