ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

پست 0206

سه شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۰۶:۱۱ ب.ظ

 

 

امروز داشتم فکر میکردم شاید دیگه نتونم ...

 

جلوی آینه بایستم و تارهای موهای سیاه ام رو ببینم .

 

پس خوب به اونها نگاه کردم ...

 

اومدم توی پذیرایی و به خودم گفتم شاید دیگه نتونم زانو هام را بالا بیارم .

پس شروع کردم به ورزش زانو ...

 

چای دم کردم . عطرش رو به درون کشیدم .

شاید دیگه نتونم چای دم کنم 

یا حتی عطر خوب بهارنارنج رو به درونم فرو بدم .

یا حتی اصلا شاید نتونم چای بنوشم ...

 

 

 

+به کارهایی که قبلا . مثلا 10 سال پیش یا بیشتر میتونستم انجام بدم و حالا نمیتونم فکر کردم .

به جوانی و شادابی و سلامت و بی خیالی

به خیلی چیزها ...

 

++بنویسم شاید دیگه نتونم ببینم یا تایپ کنم ...

 

 

- خبر خودکشی سریالی رزیدنت ها بدجور من رو ریخت به هم . 

۰۰/۰۲/۱۴

نظرات  (۱)

باید از لحظه های زندگی لذت برد

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی