ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یادداشت» ثبت شده است

 

what's up 

 

 

موارد زیادی پیش میاد که با افرادی از دوستان و همکاران و خانواده سعی میکنند که با تحریک احساسات ما عصبانی مون کنند .

به نظرم بجای رفتار واکنشی بهتره اول کمی مکث کنیم و یادمون بیاد که اگر مقابله به مثل کنیم دقیقا کاری را کردیم که او میخواد یعنی عصبی کردن ما تا از این طریق کنترل مون کنه و به چیزی که مد نظرش هست برسه و این اصلا عاقلانه نیست  .

و در مرحله ی دوم با آرامش توی چشمهای طرف نگاه کنیم و صریح و بدون حاشیه رفتن بپرسیم :

چیزی شده ؟! 

یا عبارتی مشابه تا فرد را خلع سلاح کنیم .

بدترین کار برخورد با سردی هست . همدلانه و بالغانه بپرسیم چیزی شده ؟ !

 

یکبار برای همیشه میفهمه که نمی تونه اینجوری خون شما را به جوش بیاره .

و حالا این شما هستید که دارید اوضاع را کنترل می کنید !

 

+بدترین تجارب من مربوط به زمان هایی بوده که بجای رفتار کنشی رفتار واکنشی داشتم . 

یعنی اجازه دادم طرف مقابل تعیین کنه که چطور عمل کنم !

 

۱ نظر ۰۳ دی ۹۸ ، ۱۲:۱۷
ذهن خالی

گاهی به سیاق گذشته احساساتی میشم و دلم میخواد حس درونی خودم را بگم یا بنویسم .

مواردی به ندای دل گوش میدم و مینویسم . بعد قبل از خواندن مخاطبان غیر فعالش میکنم .

 

اما اغلب به بازگویی با خودم اکتفا میکنم . 

سرکوب احساسات نه اما کنترل کردن و مدیریت را قبول دارم .

 

گفتن حرف هایی که شنونده ای نداره بیفایده است . اتلاف احساس و حرام کردن واژگانه .

خیلی وقته دیگه قدم اول را من برنمی دارم ...

 

 

۰ نظر ۰۲ دی ۹۸ ، ۱۵:۴۰
ذهن خالی

با من بگو

چرا بمانم 

وقتی اینچنین بی تاب رفتنند 

پاهای بی قرارم

سفر خانه ی من است

و ماندن مرگ من  ...

 

در کدامین سرزمین سبز

زنده رودی را دیده ای 

که به ماندن دل بسته باشد ؟

 

 

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۸ ، ۱۳:۲۲
ذهن خالی

 

قرار بود دوشنبه ها روز من باشه اما آخرش چی نصیبم شد ؟

 

جمعه های سرد و غبار آلود

 

 

+

who has a why to live for can bear almost any

how  

 

Nietzsche

 

 

++ نمی دونم قبلا هم اینقدر گیج میزدم یا حاصل دلتنگی برای نارنگی غیر توی مغزمه !

 

From chaos to order there are many big chaos

 

 

۰ نظر ۰۹ آذر ۹۸ ، ۱۵:۱۸
ذهن خالی

یه جایی باید با خودمون روراست باشیم و قبول کنیم که دیگه داریم زیادی خودمون را دست بالا میگیریم .

از خودمون انتظار معجزه داریم .

 

آخه مگه ما کی هستیم ؟!

 

ندا می آید : تو چیزی جز یه کرم که از قضا در فرگشت دست و پا در آورده نیستی پس بگیر بشین سر جات و زندگی خودت را بکن !

۰ نظر ۰۸ آذر ۹۸ ، ۱۹:۳۶
ذهن خالی

 

تنهایی بخشی از زندگیست ، مثل خوردن و خوابیدن .

لطفا مرا از تنهایی در نیاور . بگذار به سرنوشت خویش خوب خو کنم !

 

+چه بخواهم و چه نخواهم سهم من از این زندگی همین است . تنهایی !

شکایتی نیست حتی اگر گاهی سخت بگذرد !

 

۱ نظر ۱۹ آبان ۹۸ ، ۱۳:۴۸
ذهن خالی

 

به آینه نگاه میکنم . هیچ چیز در آن نیست به جز سیاهی مطلق .

من گمشده ام . به هیچ پیوسته ام بدون فرصتی برای خداحافظی از آنان که دوست شان می دارم .

سرمای اشک هایم را بر گونه ام حس میکنم . آیا مرده ام ؟ پس چگونه است که گریه میکنم ؟ چگونه است که بر خود دل میسوزانم ؟

آیا دنیای مردگان شبیه دنیای زندگان است ؟ آیا در اینجا خانه ای ، دوستی و یا عشقی خواهم داشت ؟

اشک هایم هیچ طعمی ندارند و این چه معنایی دارد ؟

به فکر فرو می روم ...

کسی فریاد می زند :

لااقل چراغ را روشن کن . عجب بارونی . سقفم که سوراخ شده !

۱ نظر ۳۱ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۴۷
ذهن خالی

 

ترس برادر مرگه و دروغ نشانه ی ترس .

این یعنی دروغگوها هر لحظه میمیرن !

عادت کردند که دروغ بگن .

یک بار از یکی خواستم  منبع یا کتاب هایکوهایی که توی وبلاگ مینویسه را بگه . گفت از حافظه اش استفاده میکنه !

۲ نظر ۲۲ شهریور ۹۸ ، ۱۸:۲۶
ذهن خالی

کم کم داره 10 سال میشه این وبلاگ نویسی من . 

 

۱ نظر ۱۸ شهریور ۹۸ ، ۲۳:۳۳
ذهن خالی

شب

پر از وحشت صبح

می لغزد

به آغوش ابدیت

ساعت دوازده ضربه می زند

و به خواب می رود


شب آه می کشد

مرگ خویش را

و زمین می رقصد

پرز شور این تکرار  




۰ نظر ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۰۰:۰۷
ذهن خالی