ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زیستن» ثبت شده است

 

 

امروز داشتم فکر میکردم شاید دیگه نتونم ...

 

جلوی آینه بایستم و تارهای موهای سیاه ام رو ببینم .

 

پس خوب به اونها نگاه کردم ...

 

اومدم توی پذیرایی و به خودم گفتم شاید دیگه نتونم زانو هام را بالا بیارم .

پس شروع کردم به ورزش زانو ...

 

چای دم کردم . عطرش رو به درون کشیدم .

شاید دیگه نتونم چای دم کنم 

یا حتی عطر خوب بهارنارنج رو به درونم فرو بدم .

یا حتی اصلا شاید نتونم چای بنوشم ...

 

 

 

+به کارهایی که قبلا . مثلا 10 سال پیش یا بیشتر میتونستم انجام بدم و حالا نمیتونم فکر کردم .

به جوانی و شادابی و سلامت و بی خیالی

به خیلی چیزها ...

 

++بنویسم شاید دیگه نتونم ببینم یا تایپ کنم ...

 

 

- خبر خودکشی سریالی رزیدنت ها بدجور من رو ریخت به هم . 

۱ نظر ۱۴ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۸:۱۱
ذهن خالی

 

باد مهیای آمدن

برگ آرام آرام

دل می کند از شاخه

زندگی در فاصله می رقصد

تکرارش را

در بهاری دیگر

...

کلاغ ها خواهند خواند

بر شاخه های بلندای سرو

و من جشن خواهم گرفت آوازی را

که بسیاری دوست نمی دارند 

کلاغ های درختان کوچه ی ما

چه خوش خبرند

قارقارشان

نوید پاییز است

دل انگیز و رنگ رنگ

..

کوله باری بر دوش

میزنم به بیابان

شاید خود را بیابم

زیر نور ستارگان

.

آیا میشنوی

صدای ترک خوردن ات را ؟

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۴۶
ذهن خالی