ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۳۹ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

 

 چیزی به نامِ پدیده‌یِ اخلاقی در کار نیست.آنچه هست تفسیرِ اخلاقیِ پدیده‌هاست.

فردریش نیچه
فراسوی نیک و بد
 بند 108
داریوش آشوری

@sahaja_yoga

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۲۰:۰۴
ذهن خالی

به اطمینان شدیدا شک دارم .

به شک هام بیشتر شک دارم .

هر چیزی همونجوره که باید باشه .

نیست و هست ها هم دو روی یک سکه هستند .

یعنی اطمینان و شک هم دو روی یک سکه هستند .

بیهوده درگیر قضاوت و محک و ...هستیم .

 

+گریزی به تانترا

 

تانترا : در آغوش گرفتن و پذیرش زندگی بدون محکوم ساختن آن .

زندگی به بهترین شکل خود است .

 

مفصل خواهم نوشت در موردش سر فرصت دل ...

 

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۲۶
ذهن خالی

 

باد مهیای آمدن

برگ آرام آرام

دل می کند از شاخه

زندگی در فاصله می رقصد

تکرارش را

در بهاری دیگر

...

کلاغ ها خواهند خواند

بر شاخه های بلندای سرو

و من جشن خواهم گرفت آوازی را

که بسیاری دوست نمی دارند 

کلاغ های درختان کوچه ی ما

چه خوش خبرند

قارقارشان

نوید پاییز است

دل انگیز و رنگ رنگ

..

کوله باری بر دوش

میزنم به بیابان

شاید خود را بیابم

زیر نور ستارگان

.

آیا میشنوی

صدای ترک خوردن ات را ؟

۰ نظر ۱۲ شهریور ۹۸ ، ۱۰:۴۶
ذهن خالی

اصل شعر بنا به گفتۀ دوست ارجمندم جناب آقای دکتر مرتضی رشیدی از کسی است به نام علی اصغر وفادار استهبانی؛ 

نگذارید که بی باده بمانم گاهی
نگذارید که از سینه برآرم آهی
تا که جان دارم و از سینه برآید نفسم
نگذارید که بی باده سرآید نفسم
همه جا هر شب و هر روز شرابم بدهید
آخرین لحظه ی عمرم می نابم بدهید
عاقبت مست و خرابم ز می ناب کنید
راحت آن موقع مرا تا به ابد خواب کنید
بگذارید مرا داخل یک تابوتی
تخته هایش همه از خوب رز یاقوتی
هر که پرسید که مرده است جوابش بکنید
از می خالص انگور خرابش بکنید
مزد غسال مرا سیر شرابی بدهید
مست مست از همه جا حال خرابی بدهید
بعد غسلم وسط سینه ی من چاک کنید
اندرون دل من یک قلم تاک کنید
به نمازم مگذارید بیاید واعظ*
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالین سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
هر که شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می انگور کنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت

منبع : بلاگ کاروند پارسی 


@sahaja_yoga

 

 

+این روزها مد شده که سر مزار دف و نی و ساز و هل هله و ...را جایگزین مویه و زاری میکنند . خب این وصیت کسی هست که کالبدش را ترک کرده و رفتن اش را جشن میگیره اما تکلیف بازماندگان چی میشه ؟ شاید باید در خفا و تنهایی گریه و مویه کنند بی هیچ همدردی . سخته .

واقعا مراسم عزاداری متعلق به کیست ؟ رفتگان یا بازماندگان ؟!

 

گاهی خیلی ذهنم را درگیر میکنه .

شاید بهتره میانه را گرفت .

یک دورهمی ساده و مختصر و بی سر و صدا 

نه نی و دف

نه جیغ و داد و ...

 

 

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۰۱
ذهن خالی

دنیا عوض شده و این رسم امروز نیست .

نمیتونیم از جدیدترها انتظار داشته باشیم عقب گرد کنند . ما باید بدویم !

اما این به معنای نزول نیست . یک فرگشت هست مثل بقیه موارد .

نه اصلا موافق تکامل نیستم . 

جدیدترها لزوما کامل تر نیستند . متفاوت هستند . با ارزش های متفاوت ...

انگار با شیب تند دارند عقب گرد میکنند .

یانکی های ورژن جدید یا بدتر زامبی !

خودم یکی شون را توی خونه دارم .

 

اما نه حالا که خوب فکر میکنم داخل پرانتز ایام رشد منم زامبی بودم !

 

+ به قول مولانا

 

چونک با کودک سر و کارم فتاد

هم زبان کودکان باید گشاد

که برو کتاب تا مرغت خرم

یا مویز و جوز و فستق آورم

 

 

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۱۷:۴۵
ذهن خالی

 

حتی اگر منطقی و درست ترین حرف را بزنیم و بحق ترین خواسته را داشته باشیم باز هم ممکن است با مخالفت روبرو شویم .

 

همیشه آماده مواجه با مخالفت منطقی یا بی منطق باشیم چرا که هر ادمی فکر میکند آنچه خود می اندیشد و انجام می دهد منطقی ترین است .

انتظار موافقت و تایید از دیگران نتیجه ای جز سرخوردگی و ناامیدی ندارد ...

 اگر توان قانع و همراه کردن دیگران را نداریم از دیگران خشم گین نشویم . این ما هستیم که خودمان برای خودمان ایجاد خشم میکنیم .

 

سخت است دست و پنجه نرم کردن با کودک ایگو اما چاره واقعا چیست ؟

 

+کلمات سرچشمه ی سوتفاهم هستند . چاره چیست ؟ این کلمات چموش اغلب تنها ابزار ارتباط هستند . 

++ما آدم ها تاب مخالفت نداریم و شیفته ی تایید و مجیز هستیم . فکر میکنم بدجور همه گیر شده این بلای خانمان سوز . بدجور ...

 

 

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۱۶:۵۳
ذهن خالی

 

رویایم را 

گم کرده ام

سبکسرانه

شاید در یک خسوف

...

ماه پیشانی

آسمانی که میجستم اش

پیش ترها

..

خورشید رویید

به ناگاه

پشت کوهی که نمی دیدمش

.

دانه ای سخت

درختی میشود سبز

میوه هایش لبخند

 

 

۳ نظر ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۰۳
ذهن خالی

خود را به جریان بیداری از خواب زمستانی دیگری سپرده ام .

از این شاخه ی شدن به شاخه ای دیگر .

و در این پرش 

و در این فاصله ی کوتاه

رنج نافهمی پاره پاره ام میکند هر بار 

گویی که گرگی نه تیز دندان به جان ام افتاده است .

زنی را میمانم که از زهدان خویش ، خویشتن را می زاید ناباورانه !

اما این قصه ی تکراری هرگز کهنه نمیشود . دل ام را نمیزند و خسته ام نمیکند .

به وقت آمدن اش دیوانه وار خود را به در و دیوار قفس تن میزنم از سر شوق .

آیا دگرباره ققنوسی از میان آتش بر خواهد خواست ؟!

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۲۱
ذهن خالی

 

بازویم را بالشِ سر می‏ کنم؛
احساس ‏می‏ کنم که دلداده ‏ی خویش ‏ام
     زیرِ ماهِ مِه ‏آلوده.

 

"بوُسون"

۰ نظر ۰۴ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۳۴
ذهن خالی