ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ققنوس» ثبت شده است

 

لحظاتی در زندگی هست که فوق العاده شخصی هستند و باید تنهایی با اونها دست و پنجه نرم کرد . هر چقدر طولانی هر چند سخت ...

اسمش را بذاریم پوست انداختن ؛ ققنوس شدن ؛ دگردیسی و یا زایش از زهدان خود ...

بلوغ های مکرر تا مرز یکپارچگی ...

 

 

+کسی میدونه که اینجا میشه موسیقی پخش کرد یا نه ؟

۴ نظر ۱۶ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۱۷
ذهن خالی

 

رویایم را 

گم کرده ام

سبکسرانه

شاید در یک خسوف

...

ماه پیشانی

آسمانی که میجستم اش

پیش ترها

..

خورشید رویید

به ناگاه

پشت کوهی که نمی دیدمش

.

دانه ای سخت

درختی میشود سبز

میوه هایش لبخند

 

 

۳ نظر ۱۱ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۰۳
ذهن خالی

خود را به جریان بیداری از خواب زمستانی دیگری سپرده ام .

از این شاخه ی شدن به شاخه ای دیگر .

و در این پرش 

و در این فاصله ی کوتاه

رنج نافهمی پاره پاره ام میکند هر بار 

گویی که گرگی نه تیز دندان به جان ام افتاده است .

زنی را میمانم که از زهدان خویش ، خویشتن را می زاید ناباورانه !

اما این قصه ی تکراری هرگز کهنه نمیشود . دل ام را نمیزند و خسته ام نمیکند .

به وقت آمدن اش دیوانه وار خود را به در و دیوار قفس تن میزنم از سر شوق .

آیا دگرباره ققنوسی از میان آتش بر خواهد خواست ؟!

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۸ ، ۰۰:۲۱
ذهن خالی