ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

پست 0186

يكشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۴ ب.ظ

یک شب آتش در نیستانی فتاد               سوخت چون عشقی که بر جانی فتاد

شعله تا مشغول کار خویش شد             هر نی ای شمع مزار خویش شد

نی به آتش گفت کاین آشوب چیست        مر تورا زین سوختن مطلوب چیست

گفت آتش بی سبب نفروختم                 دعوی بی معنیت را سوختم

زان که می گفتی نی ام با صد نمود         همچنان در بند خود بودی که بود

با چنین دعوی چرا ای کم عیار             برگ خود می ساختی هر نو بهار

مرد را دردی اگر باشد خوش است         درد بی دردی علاجش آتش است

 

مجذوب تبریزی

 

 

 

 

 تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

 

 

ققنوس وار از میان خاکستر خود برخیزیم .

خاکستر آتشی که بر جان و افکار و باورهایمان میزنیم .

آتش ترس دارد

سوختن درد

چه باک که برای زاده شدن از خود راهی جز این نیست !

 

تا تک تک ما نسوزیم 

تا تک تک ما ققنوس نشویم

اتفاقی نخواهد افتاد .

اگر نخواهیم برایمان خواهند خواست

اگر اراده نکنیم برایمان اراده خواهند کرد 

 

زمان برای ما نخواهد ایستاد 

کشان کشان ما را با خود خواهد برد باد ...

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی