ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

ذهن خالی

! مراقبه هایم را مینویسم پس هستم

آدرس های تبلیغاتی در کامنت ها نمایش داده نخواهد شد .
با احترام


آن روزها رفتند
آن روزها مثل نباتاتی که در خورشید می پوسند
از تابش خورشید پوسیدند

آن روزها / فروغ فرخزاد

دنبال کنندگان ۱۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهر قصه» ثبت شده است

نون چارکی سه عباسی پنیر سیری دو عباسی
نون چارکی سه عباسی پنیر سیری دو عباسی
آدم مفلس را چو من وا‌میداره به رقاصی

شب که می‌رم توی خونه، اکبری به به می‌کنه
قاقا می‌خواد نونش می‌دم می‌خوره و اه اه می‌کنه
می‌گه تا کی سر بکنم چادر نماز کرباسی؟

روغن سیری چار عباسی پنیر سیری سه عباسی
آدم مفلس را چو من وامی‌داره به رقاصی

فاطی میون گهواره گشنشه عرعر می‌زنه
مادر بچه‌ها می‌ره گهواره را سر می‌زنه
می‌بینه فاطی مشغول سرسری است و دس دسی

شیر چارکی چار عباسی شکر سیری سه عباسی
بچه رو توی گهواره وامی‌داره به رقاصی

خوبه که بنده هم برم مدتی دکتری کنم
یا بروم تو سینما هر شبه آکتوری کنم
اگر که آکتوری نشد مشق رژیسوری کنم
چرا خجالت بکشم یا بکنم رودرواسی؟

یونجه سیری سه عباسی جو چارکی چار عباسی
آدم مفلس را چو من وامی‌داره به رقاصی

کبریت یکی یک عباسی جارو یکی دو عباسی
قند سیری سه عباسی روغن سیری چار عباسی
هیزم منی پنج عباسی کالک منی شش عباسی
آدم مفلس را چو من وامی‌داره به رقاص

 

 

+شما رو نمیدونم من که خیلی وقته به رقاصی وادار شدم !

++تخیل خودتون را رها کنید و جای واژگان را با واژگان جدید که به حال و روز اینروزا بخوره عوض کنید ...

۰ نظر ۲۲ آذر ۹۸ ، ۱۷:۲۳
ذهن خالی