شب
پر از وحشت صبح
می لغزد
به آغوش ابدیت
ساعت دوازده ضربه می زند
و به خواب می رود
شب آه می کشد
مرگ خویش را
و زمین می رقصد
پرز شور این تکرار
شب را
از آغوش ماه می دزدم
در سکوت
معاشقه میکنیم
زهدان من بارور میشود
به رویایی